.:.ساعت 25.:.

امشب؛ مینیمالم نمی آید ؛ امشب دارم فکر میکنم به افکار لولیده در مغزم ، امشب دارم فکر میکنم به میزان گستردگی قلبم ، امشب ...

امشب دارم فکر میکنم به حضور صداهای افکارم ، به امواج پیچیده ی قلبم ، امشب دارم می سنجم میزان قرمزی قلب را ؛ امشب پیچیده شده ام انگار !

امشب دارم فکر میکنم به یک واژه ، به یک هماهنگی ِ ساده ؛ دارم فکر میکنم به عمق ِ گرفتگی ِ دل ...

امشب ؛ با تمام سرمای زمستانی اش ، طعم شیرین دارد انگار ، انگار چیزی هست که قبلاها نبود یا شاید بود اما ...اما رنگش این نبود.

امشب از آن شب هاست که انگار دارم عاشق می شوم هی . امشب از آن بوی شب های آرام دلدادگی دارد.

امشب از آن شب هاست که هی دارم میخوانم یک متن ساده را و فکر میکنم به شباهت ها...

امشب اصلن ، خیلی حرف ها دارم ...


{در ذهن زنانه ی من ..مرد یعنی تکیه گاهی امن. یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن ، بدون اندکی شرم..

در ذهن زنانه ی من .. مرد یعنی کوه بودن ، پر از سخاوت ، پر از حیای مردانه . در کنار این ابهت ، لوس شدن های کودکانه! :)

در ذهن زنانه ی خوشبین ِ من .. مرد یعنی ای که دوست میدارمت تو هر لحظه با منی!!!

تو مردی؛ ای لاینفک ِ زندگی زنانه ام!!!

من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام !!!

با تمام احساس های ظریفم به بودنت، کافیست دست رد بزنی به سرودنت!

میروم پی زندگی ام ، برای آرامشت تا بدانی چقدر محترمست این آسایشت...

}

پ ن::

با آن خطوطی که سه عدد !!! دارند مشکل دارم :دی درکشان نمی کنم :دی

:: دوشنبه ۱۳۹۰/۱۱/۲۴
- .
| |
.......................................................................................................................................