.:.ساعت 25.:.

::

منفی ِ  بیست و هفت

::

یعنی اینقدر حج واجب بودی که باید بچه ی پنج-شش ماهه ات رو میذاشتی تهرون بمونه!! بعد بری به اعمال فریضه ی مسلمون نمایانه بپردازی؟!

یعنی نگه داشتن بچه، مسلمونی ات رو ثابت نمیکنه!!

یعنی حتما باید لقب حاجی و حاجیه بیاد سر اسمت تا بگن مسلمونی!! اونم از نوع درجه یکش!!

یعنی الان نگرانی که بچه ات خونه ماست هی زنگ میزنی؟؟ آخه تو اگه مادر بودی که از بچه ات بخاطر حجّت نمیگذشتی!!

تو که حالا حالا ها جاداری بنده ی خدا !! امسال نشد 10 سال دیگه که میتونستی بری؛ اونم با شوهر و بچه ات...

یعنی ایــــــــــــنقدر الان حج واجب بودی!!!!!!!!!!

واقعا که......

امشب وقتی گریه ی این بچه رو دیدم که شش ماهشه ولی میفهمه که جای غریب اومده و اشک میریزه دلم کباب شد ...

به مدت سفر این بانو مامان ما که طبق معمول حس پرستاریشان گل نموده طفل معصوم در منزل ما به سر میبرد(البته به همراه خاله جانمان که مادر بزرگ طفل مذکور می باشند)؛کلا" مادرمان معروفند به پرستار و غمخوار فامیل :| اونوقت وقتی خودش غصه داره و مریض میشه کسی نیست بیاد بگه بانو جان غمت برای چیه؟!!

آخ که چقدر امشب حرص خوردم من :| حالم که بد بود بدتر هم شد :|


پ ن::

+مادر شدن کار سختی نیست ، مادر بودن سخته . اگه مرد میدون نبودی خیلی ... (بخوانید غلط کردی) مادر شدی.

++ مادر بودن کار سختیه :| امشب در جلو اهل فامیل عهد کردم هرگز تجربه نکنم مادر بودن رو :|

+++ شب اول که افتضااااااح بود...یعنی تا قبل از گریه کردنش خوب بودا؛ همش بغله منه گناهی بود:- ولی بعدش دیگه کسی نتونست آرومش کنه به مدت 2ساعت :| رو نـــِرو بود کاملا" الان که ساعت 1نصفه شبه خوابیده تازه :| خدا بقیه اش رو بخیر کنه :|


بعدا نوشت:: اون موضوع تنفر از دروغگو در پست قبلی مستقیما به همین خانوم لینک میشد :|

معذرت - امشب خیلی عصبانیم - یه کمی تند نوشتم :|

:: شنبه ۱۳۹۰/۰۲/۱۷
- .
| |
.......................................................................................................................................