.:.ساعت 25.:.

امروز ميخواهم بنويسم

................از روز باران و ماهي و يك خاطره


از تنها ماهي زيبايي كه بود و ديگر نيست

و چه زيبا بود رقصيدنش در آب

.

.

چه نفسي بود حضورش در كنارم

حس جاودانگي يك عشق، محبت، شايد هم قدرداني

هديه ي كوچكي از خدا به دست بنده اش و بعد به من در يك روز باراني {عجب روزي بود فكر نمي كردم خاطره شود}

حضورش در كنارم بمانند حضور يك غريبه ي آشنا شده از روزگاران بود

و اما الان...

تنگ خالي از ماهي

..

..

و ياد آن رقص آب و نور و ماهي

..

تنگ تنهايم ... دوباره ماهي ميخواهي؟!

اگر اين بار هم بميرد چه!

پي نوشت1:: فكر نمي كردم به اين زودي ديگه نتونم رقص ماهي فايتر م رو {همون Sebastion معروف} ديگه ببينم..جايش هميشه خالي است در اين مدت حضورش حسي رو در قلبم به وجود آورده بود حس كودكي و شاد بودن... و بودنش خاطرات نه چندان دور ولي زيبا در يك روز باراني رو برام تداعي ميكرد...تنگ خالي اش به من ميگه كه بايد دنبال يه فايتر ديگه باشم ولي ديگه هيچ فايتري برام sebastion‌ نمي شه... زيباترين رقص در آب متعلق به اون بود....

پي نوشت2:: ديروز تولد ناديا جووونم بوده...بازم دوباره از اينجا ميبوسمش و بهش ميگم تفـــــلــــــدت مــــــــــووووبـــــــــــارك عشــــــــــق مــــــــــن بــــــــــــــوس

:: سه شنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۸
- .
| |
.......................................................................................................................................