.:.ساعت 25.:.

گامهايت استوار

و كوچه ي تنگ تنهايي

و مردي كه هر صبح مي رود

و چه آهسته با عصايي زير بغل به سختي مي رود

آرام تر از آرام

.

.

من اول كوچه ام و او آخر كوچه.. چند قدمي تا سر خيابان راه دارد

اما آنقدر راه نمي رود تا من به خيابان مي رسم و او همچنان سعي در گام بعدي برداشتن است...

.

.

جواني كه تلاشش نمونه اي شده برايم..{شايد نهايتاً ۳۰-۳۲ ساله باشد ولي ناتوان از گام برداشتن بدون عصاهاي زير بغلش....}

نمونه اي بي نظير كه گاهي صبح ها ساعت ۶-۶:۳۰ موقع رفتن سر كار ميبينمش....

او مي تواند و گام بر ميدارد

گرچه آهسته ... ولي ميرود...

:: چهارشنبه ۱۳۸۸/۰۲/۰۹
- .
| |
.......................................................................................................................................