و كوچه ي تنگ تنهايي و مردي كه هر صبح مي رود و چه آهسته با عصايي زير بغل به سختي مي رود آرام تر از آرام . . من اول كوچه ام و او آخر كوچه.. چند قدمي تا سر خيابان راه دارد اما آنقدر راه نمي رود تا من به خيابان مي رسم و او همچنان سعي در گام بعدي برداشتن است... . . جواني كه تلاشش نمونه اي شده برايم..{شايد نهايتاً ۳۰-۳۲ ساله باشد ولي ناتوان از گام برداشتن بدون عصاهاي زير بغلش....} نمونه اي بي نظير كه گاهي صبح ها ساعت ۶-۶:۳۰ موقع رفتن سر كار ميبينمش.... او مي تواند و گام بر ميدارد گرچه آهسته ... ولي ميرود...
- .
| |
.......................................................................................................................................








