.:.ساعت 25.:.


گاهی باید بخیه زد

باید بــُرید و بخیه زد به جایی دیگر

فقط.

نمی دانم چرا

قیچی ها اینقدر کـُند شده اند انگار


پ ن::

+ مــــــ... حالی می دهد ظهر تابستان باشد و روزه باشی و از کوچه های تهران بگذری و آهنگی نوستالژیک گوش بدهی و بوی قرمه سبزی کوچه را پـُر کرده باشد...

++ خدایا ؛ بارون دیشب ، دم ِ سحر محشر بود . وقتی که زجه وار الغوث میگویی و رحمت خدا بر صورتت می خورد و با اشک های به هم می آمیزد . کاش چیز دیگری  میخواستم.

+++ احیا گرفتن در خیابان ولیعصر را بخاطر همین رحمت هایش دوست دارم ، انگار به خدا نزدیکتری وقتی بجای ِ سقف ِ خانه و مسجد و ... آسمان را بالای سرت میبینی و دستت را هوا میبری و صدایش میکنی .و باد درختان بلند ولیعصر را تکان می دهد به نشان ِ این که هـــی ، دارم میبینمت :) بعد همون موقع بگی خدایا اگه صدامو شنیدی یه نشونه بهم بده ، بعد یه برگ بیافته جلوت ! درست روی پاهات !    :)

++++ داریم برای یه بنده خدایی که مستحقه، پول جمع میکنیم که مواد غذایی بخریم براش. اگه کسی تمایل داشت کمک کنه تا امروز ساعت 4 بهم خبر بده(کامنت خصوصی) تا شماره حساب بدم . گاهی حتی یه پونصد تومنی ارزش یه میلیارد رو داره :)

:: چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۲
- .
| |
.......................................................................................................................................