امروز؛ اينجا تهران؛ ساعت 10:40 صبح؛ سركار؛پشت سيستم... و يك كلوني زيبا؛ خوشمزه ترين آفريده و نسيم مَلَس بهاري انگار كنار دريا نشستم و دارم توت ميخورم! پنجره ي باز شده، يك موسيقي Light و آسماني آبي، با يك تكه ابر سفيد قشنگ اون وسط و نفس بهار با چند تا درخت سبز كنار پنجره و صداي دلنواز گنجشكان كوچولو و ماماني و باز هم قهوه اي كه يخ زد و فراموشش كردم... -=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=- پي نوشت:: دلم براي مهلا جونم تنگ شده؛ با امروز 2 روزي ميشه كه نديدمش،اين موسيقي كه دارم گوش ميدم، آهنگ مورد علاقه ي اون بود...قرار بود با هم بريم سفر اصفهان، ولي اين دانشگاه لعنتي هميشه مانع تفريحم بوده...!! مهلا جون جات خالي اين توت ها بدجوري داره ميچسبه!! هـــــــــــــــمممممممم همکار به یادموندنیه خودمی بخداااااااااااااا؛ هیچوقت فراموشت نمیکنم. 
- .
| |
.......................................................................................................................................








