.:.ساعت 25.:.

یک وقت هایی دوست میدارم که کسی بود که برایم عاشقانه میگفت، مثل همین وبلاگ های دیگری که هی عاشقانه مینویسند برای هم ، نه از این قرتی بازی های امروز که آی فلانی عاشقتم کجایی بیا ماچت کنم !!نه ؛ از همان هایی که آدم وقتی می خواندشان سنگینی دوست داشته شدنشان را می فهمد. درک میکند با تمام سلول های خاکستری مغز. یک وقت هایی خعلی دوست دارم کسی برایم عاشقانه بگوید ، مثل همان نامه های بابا برای مامان، که کلمات را میگذاشت کنار هم، به خیال خودش غزل میگفت :دی اما کلمات همدیگر را تکه و پاره هم که میکردند قافیه نداشتند اما باز همان را می فرستاد برای مامان ، زیرش هم می نوشت از A به F عزیزم   :) بعد مامان جواب می نوشت ، چند بیتی های خودش را  هم مینوشت زیرش؛ بعد می فرستاد برای بابا زیرش هم با ظرافت زنانه می نوشت از F به A :) بعد نامه را عطر میزد و می فرستاد برایش :) گاهی هم بابا ، عاشقانه های حافظ را می دزدید :دی میگذاشت لای جمله ها ، درب و داغان میکرد شعر حافظ بخت برگشته را ، فکر کنم جانش در گور چندین بار لرزیده از این شیرین کاری های بابا:دی هــــوم اما حالا نه بابا شعرش می آید نه مامان.

مدرسه که می رفتم یازده دوازده سالم بود شاید، سهراب را که خواندم شعرم آمد، ته همه ی انشاهایم چیزکی می نوشتم، اما مامان دوست داشت غزل بگویم قصیده بسازم مثنوی ببافم . اما من قافیه سازی بلد نبودم. سختم بود. اما دفتر شعر داشتم. برای مدرسه مناسبتی شعر میگفتم. در مجله مدرسمان شعر هایم را می نوشتند گاهی.  بعد کم کم عاشقانه گفتنم آمد. دفتر شعرم مخفی شد . شد برای خودم . برای دلم . دیگر مدرسه هم شعر نمی خواندم . فعالیت هایم را با کاریکاتور عمومی کردم  اما شعر هایم برای خودم بود دیگر. بی ثبات بودند؛ واژه هایی که با هم قهر بودند را، به زور می چپاندمشان کنار هم. اما دلخوشم میکرد باز. عاشقانه میگفتم اما مخاطب خاص نداشت!! بعد هم شد وبلاگ نویسی. و بعد ترها اینجا را کردم صندوقچه ی واژه های هر شبم. حالا می نویسم از غم های خودم . غم های دیگران. عاشقانه های خودم. عاشقانه های او. گاهی مخاطبم خاص می شود و گاهی ... هـــــــــومــــــــ :)

اما هنوز هم دوست دارم کسی برایم عاشقانه بگوید  :) گل


پ ن::
+ خعلی حرف داشتم در وصف این پست ولی بماند برای بعد ، همین را هم با تردید تایید کردم :)

++میخواستم شماره 2000 باشد این پست اما دلمان طاقت نیاورد :پی {بعدانوشت: یکهو نمیدانم چرا جوگیر شدم و شماره پست را 1998 زدم ! ببخشید دیگر :دی جوانیم و جویای نام :پی }

+++عاشقانه های کیکاووس یاکیده را دارم میگردم ، دارم کم کم دوست میدارم هایکوهایش را :)

{ برو بانو!

بگذار بیدار شوم

باید بروم...

خیال تو را به دوش کشیدن ، خرج دارد! }

:: پنجشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۰۴
- .
| |
.......................................................................................................................................