شهر من درد دارد ، درد هاي گنده اي كه تو را مي ميرانند هر شب ، مي ميرانند هر صبح ، مي ميرانند هر عصر جمعه ي لعنتي ، و تو نمي فهمي چطور مُرده مي شوي هر روز ، هر شب ، لحظه به لحظه ؛ مثل تمام جمعه هاي عمرت شهر من بيمار است ، بيمار به آدم هاي پست ؛ بيمار به آدم هاي رذل ، بيمار به بودن هاي شيله پيله اي ، به تمام خمار هاي روزگار تاريك ؛ بيمار به سيلي ِ چشمان پسركان چشم پاك ديروز به تن ِ زن هاي امروز شهر من چه بي گناه درگير گناه شد ... پ ن:: هواي امروز تهران ؛ مثل تمام عصر هاي جمعه ي خانه ي خالي از بودن است ، دلگير و دود گرفته
- .
| |
.......................................................................................................................................








