.:.ساعت 25.:.

دوست داشتم الانمن می شدم آن ِ شرلی گستاخ و یکی مثل گیلبرت می آمد و رویاهایش را همیشگی تر می کرد . دوست داشتم حالا , همین حالا , گیلبرت بیاید اینجا . دل که میگیرد فقط یکی می تواند آرامتـَرَت کند . حالا اگر نخواهی به همان قرص آرام کننده ی هر شبه ات , رو نمایی کنی که دلت درد دارد , که دلت گرفتگی عجیبی دارد , که جایی نزدیک گلویت , یک چیزی هی نمی گذارد نفس بکشی  , چیزی شبیه یک بغض ِ نیمه کاره ...

فکرم پر از واژه های سرگردانی است که روزها را دارند میان تاریکی مغزم می لولند , و شب ها را در هراس ِ نابودی شان روی کاغذ مچاله ی سطل زباله اتاقم , می روند به هزار پَستوی شب گردی ...!

هی دارم آهنگ روسی ای گوش میکنم که نمی دانم اصلا چه میگوید , فقط میدانم آهنگ , غم دارد ... غم ِ عمیق...

پ ن::

+نام آهنگ : Princessa Avenue

:: پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۹/۲۸
- .
| |
.......................................................................................................................................