.:.ساعت 25.:.

ثانیه های خیره شدن و مسخ شدن 

لحظه های بغض و اشکای گوشه ی چشم و 

یک بغل از جنس عشق های لب مرز و بودن های پر از تردید

التماس بودن های یک عمر و 

عمر های لب ِ بوم 

ازدحام واژه هایم را بی خیال !! 

زندگی یعنی همین بودن های روزانه ی تو :) وقتی از آن سر شهرتان یواشکی و بی صدا می کوبی و می آیی کنار خانمان , بعد یواشکی تر زنگ میزنی و اخبار امروزم را دوست داری حضوری بشنوی بعد من پر از هیجان , پر از خنده , پر از تماشای چشمای تو , سریع می آیم کنارت , می خندیم به خواهرجانم که با دوستش ماشین جلویی دارد می خندد , گازش را می گیرم و می رویم پی خوشی های امروزمان , دلم گرم تر می شود از دستم که در دستت جا خوش کرده , می خندم , برخلاف هر روز این ماهم , بی اختیار از ته دلم می خندم , بغض تو , خنده هایم را خشکاند وقتی خواستی همیشگی تر باشیم :)

:: جمعه ۱۳۹۲/۱۱/۲۵
- .
| |
.......................................................................................................................................