.:.ساعت 25.:.

سکانس آخر فیلم درباره الی رو گذاشتم اینستاگرامم با دکلمه ای از شعر هوشنگ ابتهاج که اگه من بودم میگفتم " من نفهمیدم هرگز، معنی هرگز را "

اینو گذاشتم چون یه هفته است هرشب کابوس غرق شدن میبینم... من هرشب میمیرم

خانه دلتنگِ غروبی خفه بود
مثلِ امروز که تنگ است دلم
پدرم گفت چراغ
و شب از شب پُر شد
من به خود گفتم یک روز گذشت
مادرم آه کشید؛
«زود بر خواهد گشت.»
ابری آهسته به چشمم لغزید
و سپس خوابم برد
که گمان داشت که هست این همه درد
در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد
آری، آن روز چو می رفت کسی
داشتم آمدنش را باور
من نمی دانستم
معنیِ «هرگز» را
تو چرا بازنگشتی دیگر؟
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده ست دلم با تو هنوز
من پس از این همه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم، آه
هـ الف سایه (هوشنگ ابتهاج)

تاسیان واژه ایست محلی در لهجه‌ی گیلک و آن به حالتی اطلاق می‌شود که انسان بی همدمِ دلخواهش لحظه‌های پُر دغدغه ای را سپری می‌کند.
ابتهاج این شعر را برای مرگ پدرش سروده است.

:: جمعه ۱۳۹۷/۰۷/۰۶
- .
| |
.......................................................................................................................................