دیشب برای اولین بار در تمام 29 شب گذشته، گسسته شدم، افکارم، رفتارم، احساسم، تمام فشارهای چند ماهه اخیر به یکباره در درونم بزرگ شد و من به معنای واقعی کلمه، ترکیدم، از خشم از غم از ترس، تمامی این سه گانه به یکباره در وجودم بالا آمد، تمام چرایی های رابطه مان بر زبانم جاری شد، اینکه چرا و چگونه رهایت کردم و لانگ دیستنس را به جان خریدم، من که آدم نوازش و کافه رفتن های شبانه با تو بودم، چطور همه را پشت سرم گذاشتم و حالا به ویدئو کال های نصفه نیمه از پشت ترافیک لایت و تایم خواب، بسنده کرده ام. اینکه هنوز رابطمه مان این اختلاف زمانی را تاب نیاورده و نتوانسته هماهنگ بشود و من این سمت پر از برنامه های فشرده و کشف و شهور شرایطم و تو آن سوی مرزها، سکوت میکنی و از اسکرین چند اینچی موبایلت مرا تماشا میکنی، اینکه تو در اتاقت با چراغ خاموش میخواهی بخوابی و اینجا من تازه نشسته ام پای لپ تاپ تا کارهایم را سر و سامان بدهم و ایمیل هایم را جمع و جور کنم... این فشار بیشتر از تحمل من بود و دیشب بعد از 29 شب، من تِرِکیدم ...
- .
| |
.......................................................................................................................................








