خلصه ترین حالت ممکن امشب بچه ها رو دعوت کردم به صرف لوبیا پلو قابلمه آقای ب رو قرض کردم، مودب ترین و محجب ترین پسر پاکستانی ساختمون، بزرگترین قابلمه طبقه رو اون داشت، از ساعت 5 رفتم اشپزخونه شروع به پخت و پز کردم، حوالی ساعت 9 دخترا اومدن دور هم نشستیم از ساعت 9 تا 12، و اخرش با اهنگای غمگین و آب جو خوردن اقای سین تموم شد، به خانوم غین مسیج دادم چرا نیومدی، گفت دل و دماغ داشتم، به خانوم نون گفتم تو چرا نیومدی گفت ساعت 11.5 از کار رستوران برگشتم و رگ سیاتیکم گرفته و خسته رو تختم، امشب همه حالشون خراب بود، همه غم داشتن! از بچه های ایران حالشون پرسیدم اونا هم غم داشتن ایرانی باشی انگار همش غم داری! هرجا که باشی فرقی نداره ...
- .
| |
.......................................................................................................................................








