.:.ساعت 25.:.

اوووووووه اووووووووه

عجب تفالی زدیم ما !!!!! خودمان همچنان هنگیم از این رویت این غزل !

 

ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز ما دم همت بر او بگماشتیم
نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا ما محصل بر کسی نگماشتیم

:: چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۰۱
- .
| |
.......................................................................................................................................