عجب تفالی زدیم ما !!!!! خودمان همچنان هنگیم از این رویت این غزل !
اوووووووه اووووووووه
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آن چه می پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ور نه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما ندانستیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه خود شد دلفروز
ما دم همت بر او بگماشتیم
نکتهها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرونگذاشتیم
گفت خود دادی به ما دل حافظا
ما محصل بر کسی نگماشتیم :: چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۰۱
- .
| |
.......................................................................................................................................








